تلنگور

 امروز رفتم دانشکده استاد چنان تلنگوری بهم زد که هنوزم دارم گیج گیج می خورم. هم خوشحالم هم ناراحت. خوشحالم از اینکه یه کم به خودم اومدم و ناراحت از اینکه چه قدر ضایع شدم. خوب من چی کار کنم؟ خودم هم دوست ندارم وقتم به بطالت بگذره و از کسب علم و دانش جا بمونم. واقعا حیفه که این استادو از دست بدم. با زینب قرار گذاشتیم شروع کنیم کنیم برای تافل و دکترا. اگر مدرسه ها تعطیل شه می چسبم به درس. محبوبه تو هم با ما باش. اما خوب مگه معلمی چشه؟ اشکال نداره من به هر کی گفتم با این مدرک دارم ابتدایی درس می دم  کلی خفت و خواری کشیدم. اما هیچ کس نمی دونه وقتی من تو خونه می مونم و افسردگی میاد سراغم چی می کشم. اصلا برام مهم نیست. می خوام هم کار کنم هم درس بخونم. حاضرم هر کاری بکنم اما بیکار نمونم. شاید خیلیا مثل من باشن. اما اونا می توتن خودشونو با تفریح و دیدن فیلم و سریال و هزار سرگرمی دیگه مشغول کنن اما این چیزا منو راضی نمی کنه. می خوام به حرف استاد گوش بدم. غصم گرفته بود یک ماه دیگه که مدرسه تعطیل می شه چی کار کنم. اما حالا دیگه ناراحت نیستم چون به امید خدا برای تابستونم برنامه دارم. من می تونم.

این نیز گذشت

اینم از تقدیر و تشکر دیگه کارام تموم شد. فردا می ریم صحافی و مدرک و ... یادش بخیر یه زمانی دنبال موضوع می گشتیم. چه قدر برای پروپوزال حرص خوردیم. چه قدر برای نوشتن و دفاع حرص خوردیم. بالاخره تموم شد. اما خوب که چی؟ باید دنبال کار بگردم یا برای دکترا بخونم. فقط خدا کنه دوباره افسرده نشم. آخه من هر وقت، وقت گیر می یارم افسردگی دم دسته. حال خدا رو شکر این هفته حالم بهتر از اون هفته بود. یادم باشه اسم وبلاگمو عوض کنم بذارم «اندر احوالات بهناز»

تقدیم

تقدیم به پدر و مادر عزیزم
خدای را بسی شاکرم که از روی کرم پدر و مادری فداکار نصیبم ساخته تا در سایه
درخت پر بار وجودشان بیاسایم و از ریشه آنها شاخ و برگ گیرم و از سایه وجودشان
در راه کسب علم ودانش تلاش نمایم .
والدینی که بودنشان تاج افتخاری است بر سرم و نامشان دلیلی است بر بودنم چرا
که این دو وجود پس از پروردگار مایه هستی ام بوده اند دستم را گرفتند و راه رفتن
را در این وادی زندگی پر از فراز و نشیب آموختند.
آموزگارانی که برایم زندگی؛ بودن و انسان بودن را معنا کردند
حال این برگ سبزی است تحفه درویش تقدیم آنان....  

خوبه یا نه ایم هست. 

به پاس تعبیر عظیم و انسانی شان از کلمه ایثار، به پاس عاطفه سرشار و گرمای امیدبخش وجودشان که در این سردترین روزگاران بهترین پشتیبان است به پاس قلب های بزرگشان که فریاد رس است و سرگردانی و ترس در پناهشان به شجاعت می گراید و به پاس محبت های بی دریغشان که هرگز فروکش نمی کند
این مجموعه را به پدر و مادر عزیزم تقدیم می کنم

دل نوشته

همش دلم می گیره نمی دونم چی کار کنم. اعصاب ندارم نمی دونم چه مرگم شده. این لذت های دنیایی همه مصنوعیه. با کوچک ترین چیزی خوشحال و سرخوش می شم اما چه زود تموم می شه. با کوچک ترین ناراحتی هم افسرده و غمگین. خدا رو شکر اینم زود تموم می شه. خلاصه قاطی کردم بدجوری. خدایا شکر مدرسه هست. با اینکه تو مدرسه خیلی حرص می خورم اما دوست ندارم تموم بشه آخه من از بیکاری وحشت دارم. بعضی وقتا می گم شاید ماها که دلگیر می شیم بنده های خوب خداییم چون خدا گفته قلب مومن تو دست منه و اونو هر طور که بخوام می گردونم. اما تا کی خودمونو با این حرفا آروم کنیم؟ چرا همه افسرده شدن؟ خنده های زورکی اشکای یواشکی شب و روزی بی هدف گریه های الکی. خدایا من که نمی دونم چه مرگمون شده اما تو هم دردو می دونی هم درمونو خودت کمک کن همه خوشحال باشن و دل هیچ کس نگیره همه به آرزوهاشون برسن و وقتی رسیدن دلشونو نزنه. اصلا هر چی که خودت می خوای بشه فقط ما رو از این حالت در بیار.

من آن لحظه می آسایم که یک لحظه نیاسایم

سلام بالاخره اومدم. محبوبه راست می گه بیکاری بد دردیه. با تمام وجود درکش می کنم. من حتی تحمل یک روز بیکاری رو ندارم اگر یک روز بیکار باشم اعصابم به هم می ریزه. خدا رو شکر که همین مدرسه هم هست. حتی حاضرم حقوق نگیرم اما بیکار نمونم. ایکاش محبوبه هم اینجا بود تا موقع افسردگی به داد هم می رسیدیم. خدایا همه ی بیکاران را با کار کن. حالا بگذریم می خوام از این به بعد به خاطر محبوبه هم که شده بیشتر بیام آپ کنم.