تنهایی

سلام ببین محبوبه بهم حق بده که اصلا سری به وبلاگم نزنم بعد از یک قرنی که اومدم هیج کس برام نظر نذاشته هیشکی منو دوست نداره اصلا دیگه نمیام. همون بهتر که یوزنیمم یادم بره. بعدشم هر وقت میام وبلاگم یاد غم و غصه هام می افتم چون خاطرات افسردگی هام توشه. فکر کنم وبلاگم دوست دوران بیکاریم که باهاش درد ودل کنم هر چند که کسی به غیر از محبوبه نمی خونه.
نظرات 2 + ارسال نظر
محبوبه سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام دستت درد نکنه یعنی من جز آدما نیستم. بستگی داره دوست داشتن چه کسی رو دوست داشته باشی. من که دوست دارم به خدا خسته شدم از بس این بلاگ تکراری رو خوندم. حالا مگه وبلاگ من رو کی غیر از تو و فاطمه و لیلا می خونه؟ راستی چادرت خشکله چون سر تو هستش. برازنده تو دانشجوهات چه شانسی دارن که استاد به این خوش تیپی دارن. راستی برای عید منتظر تو و .. هستم ها فقط دعا کن تا عید خونمون درست بشه. نقل مکان کنیم.

سلام نه بابا منظورم این نبود. خوش تبیپی از خودتونه. تازه فهمدیم این چادرم خیلی چاقم می کنه آخه رفته بودم مانتو بخرم 2سایز بزرگتر بهم میدادن بعد که می پوشیدم گشاد می شد. راست می گی الان می رم از حوادث دانشگاه می نویسم. ببین من اصلا برای آزمون نخوندم کتاباشو ندارم.

محبوبه شنبه 15 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 ب.ظ

سلام بابا تو هم با این وبلاگت سالی یه بار آپ می شه. ببین بیا از کارت بنویس از حوادثی که تو دانشگاه برات رخ می ده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد