تلنگور

 امروز رفتم دانشکده استاد چنان تلنگوری بهم زد که هنوزم دارم گیج گیج می خورم. هم خوشحالم هم ناراحت. خوشحالم از اینکه یه کم به خودم اومدم و ناراحت از اینکه چه قدر ضایع شدم. خوب من چی کار کنم؟ خودم هم دوست ندارم وقتم به بطالت بگذره و از کسب علم و دانش جا بمونم. واقعا حیفه که این استادو از دست بدم. با زینب قرار گذاشتیم شروع کنیم کنیم برای تافل و دکترا. اگر مدرسه ها تعطیل شه می چسبم به درس. محبوبه تو هم با ما باش. اما خوب مگه معلمی چشه؟ اشکال نداره من به هر کی گفتم با این مدرک دارم ابتدایی درس می دم  کلی خفت و خواری کشیدم. اما هیچ کس نمی دونه وقتی من تو خونه می مونم و افسردگی میاد سراغم چی می کشم. اصلا برام مهم نیست. می خوام هم کار کنم هم درس بخونم. حاضرم هر کاری بکنم اما بیکار نمونم. شاید خیلیا مثل من باشن. اما اونا می توتن خودشونو با تفریح و دیدن فیلم و سریال و هزار سرگرمی دیگه مشغول کنن اما این چیزا منو راضی نمی کنه. می خوام به حرف استاد گوش بدم. غصم گرفته بود یک ماه دیگه که مدرسه تعطیل می شه چی کار کنم. اما حالا دیگه ناراحت نیستم چون به امید خدا برای تابستونم برنامه دارم. من می تونم.